حماسه آفرینی های شهید لشکری
گفتگو با سرتیپ دوم بازنشسته، خلبان جواد محمدیان فرمانده پیشین پایگاه شکاری دزفول
بفرمایید از چه سالی با شهید بزرگوار حسین لشکری آشنا شدید؟
با سلام و درود به ارواح پاک شهدای انقلاب اسلامی و شهدای جنگ تحمیلی، به ویژه شهید عزیزمان امیر سرلکشر حسین لشکری، بنده افتخار این را داشتم که در سال 1353 همراه با این شهید بزرگوار وارد خدمت در نیروی هوایی شده و آموزش نظامی را با هم شروع کردیم. در آن مرحله آموزش نظامی به خصوص خلبانی، برای کسانی که به تازگی از پشت میز دبیرستان آمده بودند وارد محیط نظامی شده بودند مقداری سخت بود از اینکه چرا اینقدر سخت گیری می کردند، همیشه گله می کردیم. به هر حال ناراحت بودیم. به خصوص برای عملیاتی که به عنوان آمادگی رزمی می بایستی انجام می دادیم. هیچ وقت فراموش نمی کنم که شهید بزرگوارمان لشکری که همدوره بودیم، همیشه یک نوع صبوری و آرامش خاصی داشتند. وقتی ما خلبانان آموزشی از سؤالات دانشگاه گله می کردیم، به ما می گفت: «بچه ها به هر حال قرار است روزی خلبان بشویم. کار سختی را انتخاب کرده ایم و باید بتوانیم از عهده مانورهای نظامی یا آموزش های نظامی سختی که از ما می گیرند برآییم».شهید حسین لشکری از بدو ورود به نیروی هوایی آدم بسیار مقاوم و سخت کوشی بود. من هیچ وقت ندیدم که او از چیزی گله کند. همیشه از همان ابتدا که او را شناختم صبر در چهره او نمایان بود. در برابر انواع سختی ها مقاومت می کرد. بعد از اینکه آموزش های نظامی را دیده و کلاس های زبان را گذراندیم، برای آموزش روی هواپیمای ابتدایی ملخدار، باید به پادگان قله مرغی سابق می رفتیم. در اینجا لازم می دانم به این نکته اشاره کنم که حسین لشکری آدم خوش برخورد و بذله گو بود. هرچند که بعد از سختی هایی که در دوران اسارت کشیده بود، اما به هر حال می توانم بگویم که این قسمت از شخصیت او خیلی ضعیف شده بود.
به یاد دارم، زمانی که برای پرواز به قله مرغی می رفتیم، همیشه با اتوبوس می رفتیم. هیچ وقت چهره خندان لشکری را فراموش نمی کنم که عادت داشت پای رکاب اتوبوس می ایستاد و از همان جا برای بچه ها صحبت می کردن و مزاح می گفت. یعنی با این شوخ طبعی آن خستگی پروازی را از تن ما در می آورد. برای آموزش از مرکز هوایی شهید خزایی فعلی تا قله مرغی با اتوبوس می رفتیم تا پرواز کنیم و غروب برمی گشتیم. لشکری همیشه میان راه برای بچه ها صحبت می کرد.
دوره آموزش خلبانی در آمریکا را با هم گذراندید؟
در اعزام به آمریکا برای شرکت در دوره خلبانی با هم بودیم. ولی موقعی که به آمریکا رسیدیم از یکدیگر جدا شدیم. یعنی حسین لشکری به یک پایگاه و دانشکده دیگری رفت و من هم به جای دیگری رفتم. به هر حال می بیاستی آن جا تقسیم می شدیم. در آمریکا او را بیش از دو یا سه بار ندیدم. تا اینکه به ایران برگشتیم. هر دو به عنوان خلبانان «اف-5» پایگاه وحدتی دزفول انتخاب شدیم. در ایران هم باز کلاس های ما با یکدیگر فرق می کرد ولی در پایگاه وحدتی دزفول افتخار خدمت کوتاهی را قبل از پیروزی انقلاب با او داشتم. در آنجا دوره آموزش های رزمی را در دو گردان متفاوت با هم گذراندیم. ولی خب همدیگر را خیلی می دیدیم. آدم بسیار سخت کوشی بود که شغل خود را خیلی دوست داشت و خیلی جدی می گرفت. همیشه دوست می داشت در حین پرواز و انجام مأموریت و آموزش رزمی، خلبان شاخصی باشد. در آن زمان اگر به کسی در پرواز فشار می آمد، به او می گفتم حسین حالا کمی اشکال ندارد. شب یا فردا شب مطالعه می کنیم. می گفت نه ما باید از همان اول کار را جدی بگیریم. باید خلبانان خوبی بشوم. چون بالاخره درس ها سخت بود و زمان بدی هم بود. گرمای تابستان در دزفول واقعاً بیداد می کرد.به نظر شما چرا حسین لشکری شغل خلبان شکاری را انتخاب کرد؟
نمی توان گفت که چرا لشکری انگیزه خلبانی داشت. تمام کسانی که برای شغل خلبانی به نیروی هوایی و خلبان شکاری شدن می آمدند، اولین انگیزه شان عشق و علاقه به شغلی است که در توان همه کس نیست. این یک واقعیت است. به نظر من هر کسی می تواند برود یک پزشک بشود. کافی است پای او به دانشگاه برسد و درس هایی را بگذارند و پزشک یا مهندس شود. اما هر کسی نمی تواند خلبان شکاری شود.در درجه اول باید از نظر جسمی مشکلی نداشته باشد و کاملاً سالم باشد.
و در درجه دوم از نظر شجاعت، واقعاً باید همیشه پی هر خطری را که نه تنها در پرواز جنگی و شکاری به تن خود بمالد. بلکه در هر پروازی این پی را به تن خود بمالد. چون همه پروازهای هوایی کار دشواری است. فراموش نمی کنم که دایی من عاشق خلبانی بود ولی مادرش اجازه نداد که برود خلبان بشود. برای این که خلبانی کار خطرناکی است. با این وصف کسی که می رود خلبان می شود، باید پی همه ریسک ها را به تن خود بمالد. باید عاشق پرواز باشد. اگر شما عاشق پرواز نباشید، هرگز نمی توانید بروید خلبان شوید. بعد از اینکه شما خلبان شدید، به مرور زمان روحیه سلحشوری، شجاعت، وطن پرستی، عشق و علاقه به مردم در درون شما تقویت می شود.
شما بروید تاریخ چند هزار ساله ایران را تا عصر حاضر بررسی کنید، در همه دوران هایی که کشوری به نام ایران وجود داشت، آیا یکباره بوده که جنگی شده که در آن جنگ هوایی هم مطرح بوده است؟ در سلسله های گذشته جنگ هوایی نداشتیم. جنگ های زیادی روی داده است، اما جنگ هوایی که جنگ نوین است، فقط در زمانی روی داده که نسل معاصر ما در نیروی هوایی به عنوان خلبان شکاری، به عنوان نوک پیکان حمله نیروهای مسلح حضور فعال داشته است. ما همه خلبانان نیروی هوایی این مسائل را به روشنی می دانستیم که اگر روزی جنگ شود، علاوه بر خطرهایی که پروازهای معمولی دارد، ما اولین نفراتی هستیم که باید قلب دشمن را نشانه رویم. پس این انگیزه به هر حال به شجاعت، وطن پرستی و عشق و علاقه به مردم بستگی دارد.
من مطمئن هستم که همه خلبان های نیروی هوایی دوستی و عشق و علاقه خاصی نسبت به مردم کشورمان دارند. چون وقتی از زمین بلند می شوید و پرواز می کنید، چند تن مهمات را زیربال خود حمل می کنید، می روید تا دشمن را قلع و قمع کنید. به تجاوزگری دشمن پاسخ دهید. در آن هنگام اندیشه شهادت یا اسارت به بهترین شکل در ذهن یک خلبان نمایان می شد. زمانی که با قدرت ایمان و انواع مهمات برای مقابله به مثل از زمین بلند می شدیم، فقط یک فکر در ذهن همه ما خلبان ها وجود داشت، و آن فکر این بود که ما نماینده این نظام و بازوی قدرتمند این مردم هستیم. باید برویم و انتقام خون این مردم را از دشمن بگیریم. غیر از این به هیچ چیزی فکر نمی کردیم.
شهید لشکری هم که سرآمد همه این خلبانان بود واقعاً باعث افتخارات ما خلبان ها، ارتش، نظام و بالاخص دوستانش بود. او این افتخار را داشت که به عنوان اولین خلبان در آغاز تجاوزگری عراق پرواز کند و اولین حماسه را به نام خود رقم بزند و به عنوان مقاوم ترین خلبان ایرانی شناخته شود. چون انواع فشارها و سختی را بر اسرای خلبان ما وارد می آوردند، شاید به بقیه عزیزان رزمنده ما وارد نمی آوردند. دشمن گمان کرده بود که برای بهره برداری تبلیغاتی می تواند اطلاعات بیشتری از این خلبانان عزیز ما کسب کند. ولی هرگز عراقی ها موفق نشدند از حسین لشکری مصاحبه بگیرند و تا سال های طولانی نام او را رسماً اعلام نکردند که ما چنین نفری را در اسارت داریم. به هر حال او باعث افتخار ماست.
پس از بازگشت از آمریکا دلیل جدایی تان از یکدیگر چه بود؟
ببینید، در آن زمان ما دو پایگاه شکاری «اف-5» داشتیم که یکی در تبریز و دیگری در دزفول بودند. بعد از اینکه آموزش خلبان ها به پایان می رسید، مسئولان نیروی هوایی تصمیم می گرفتند برحسب نیاز خلبانان را بین آن دو پایگاه تقسیم نمایند. با این وصف شهید لشکری مدت کوتاهی به تبریز رفت و پس از کمتر از یک سال مجدداً به دزفول باز گشت. در همان مدت که او در تبریز خدمت می کرد، من در دزفول خدمت می کردم. موقعی که من در تبریز بودم، او به دزفول بازگشت، به خاطر همین نقل و انتقلات می توان گفت که ما مدت زیادی با هم نبودیم. ولی هرچند گاهی همدیگر را در محافل عملیاتی یا جاهای دیگر می دیدیم.شهید لشکری در عملیات های کردستان هم حضور داشت؟
حسین در آن برهه در دزفول خدمت می کرد و در غائله کردستان حضور نداشت. بیشتر مأموریت های نیروی هوایی در کردستان از پایگاه های تبریز و همدان انجام می شد که حاج آقا سرتیپ محمد طیبی در آنجا عملیات های زیادی از پایگاه همدان انجام داد. در آن زمان منافقین در کردستان نبودند که علیه آن ها عملیاتی انجام شود.موقعی که شهید حسین لشکری پرواز کرد و به آن مأموریت رفت، پیش بینی می کردید که سرنوشت او این طور شود؟
زمانی که خلبان ها لباس پرواز را به تن می کنند، در حقیقت کفن خود را به تن کرده اند. لباس پرواز در حقیقت کفن ماست. بنابراین پیش بینی اسارت و شهادت هنگام مأموریت رزمی یک امر طبیعی است. اغلب دوستان ما با لباس پرواز شهید شدند و سوختند و هیچ اثری از آن ها به دست نیامد. آما نقطه برجسته ای که در اصابت هواپیمای شهید لشکری وجود دارد، این است که اولین خلبانی بود که در یک جنگ هوایی به پرواز درآمد. او واقعاً یک شخصیت دوست داشتنی بود، و اسارت او خیلی باعث تأسف گردید. افسوس می خوریم که چرا حسین باید زود هنگام به زمین بیفتد. اگر در آن مأموریت جنگ مورد اصابت قرار نمی گرفت، قطعاً رشادت ها و سلحشوری های زیادی تا پایان جنگ از او به یادگار می ماند. با آن روحیه ای که من از او سراغ دارم می توانست مأموریت های زیادی انجام دهد، و به یک قهرمان تبدیل شود. هر چند که اکنون هم کمتر از یک قهرمان ملی نیست. به هر حال حسین لشکری سیدالاسرای ما و قهرمان آزادگان ما شد.بین نیروهای خودی وجود داشت و چگونه نیروهای مسلح توانستند بر این نارسایی ها چیره شوند؟
برای پاسخ به این پرسش شما خیلی راحت بگویم. اگر کمی به عقب برگردیم و تحولات شرایط قبل از جنگ را مرور کنیم خواهیم دید که متأسفانه کشور در شرایط نابسامی بسر می برد. نباید فراموش کنیم زمانی که جنگ آغاز شد، نظام نوپای جمهوری اسلامی تازه داشت شکل می گرفت که متأسفانه غائله کردستان و غائله ترکمن صحرا را به وجود آوردند. هر گوشه کناری گروه های ضد انقلاب بری خودشان فعالیت می کردند. از طرفی هم بحث کودتا بود. یک نوع بی اعتمادی به وجود آمده بود. هیچ انسجام خاصی در نیروهای مسلح وجود نداشت. سپاه پاسداران انقلاب اسلامی هم نوزاد جدیدی بود که در زمان جنگ قدرت گرفت. سازمان بسیج هم در جنگ و با فرمان امام متولد شد. نیروی زمینی هم در آن زمان اصلاً تحرکی نداشت. فقط یک نیروی منسجم مانده بود که آن هم نیروی هوایی بود. حالا از غائله کردستان بگیرید تا زمان آغاز جنگ تحمیلی. تنها نیرویی که بر حسب وظیفه و نوع سازمان در صحنه حضور فعال داشت نیروی هوایی بود. در حقیقت نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران، یک نیروی مسلح واکنش سریع هم هست.زمانی که شما به این نیرو یک مأموریت را ابلاغ می کنید در کمتر از دو ساعت با تمام توان روی سر دشمن است. نیروی هوایی در زمان جنگ در عملیات های مختلف، در چند بعد و در چند جبهه می جنگید. نیروی هوایی مثل سایر نیروها نبود. به طور مثال نیروی زمینی فقط روی زمین جنگ می کند. نیروی دریایی فقط در دریا حضور دارد. اما نیروی هوای باید پنج مأموریت را همزمان انجام دهد که عبارتند از:
1. دفاع از آسمان کشور است.
2- رفتن به عمق دشمن و زدن نقاط حساس نظامی و اقتصادی
3- پشتیانی نزدیک از نیروهای زمینی و دریایی. یعنی خلبانان پایگاه هوایی دزفول از چند روز قبل از جنگ و تا چند روز بعد از آغاز رسمی جنگ به شکار تانکهای دشمن می رفتند. خب شهید لشکری هم در روز اسارت به جنگ تانک و توپخانه دشمن رفته بود.
4- شناسایی و عکس برداری هوایی از مواضع دشمن. خلبانان نیروی هوایی باید این اطلاعات را می آورد، و تحویل رزمندگان می دادند تا روی آن ها عملیات انجام دهند.
5- ترابری هوایی. شما اگر از رزمندگان دوران جنگ اعم از ارتشی و سپاهی و بسیجی سؤال کنید. کمتر کسی را سراغ خواهید داشت که سوار هواپیماهای «سی 130» نیروی هوایی نشده باشد. حال به عنوان رزمنده جابه جا شده یا به عنوان مجروح جنگی به بیمارستان ها تخلیه شده، یا به عنوان نیروی بسیجی به مناطق عملیات اعزام شده باشد، با این وصف نیروی هوایی بخش بسیار سنگین این جابه جایی را برعهده داشته است.
خدا را شکر که ما خلبانان نیروی هوایی چه در زمان غائله کردستان، چه در دوران جنگ، چه قبل از پیروزی انقلاب که بحث پیوستن به انقلاب است، به عنوان نیروهای پیشرو، با شهامت و با جرأت همیشه پیشقدم بودند. نیروی هوایی همیشه گل سرسبد بود. نیروی هوایی آن فهم و درک را داشت که از اهداف و آرمان های مردم دفاع کند. همان کاری را که در طول جنگ کرد. همیشه جایی را انتخاب می کرد که مردم می خواستند. مردم نظام اسلامی را انتخاب کردند و نیروی هوایی هم با نظام همگام و همراه بود.
در پی آغاز جنگ رسمی جنگ در روز 31 شهریور سال 1359 نیروی هوایی تا چه میزان آمادگی و استعداد مقابله به مثل به حملات دشمن بعثی را داشت؟
نیروی هوایی نمی نشیند تا جنگ بشود و تازه بیاید و از صفر شروع کند. در نیروی هوایی این طور نیست که بنشینیم بررسی کنیم و ببینیم که چه کار کنیم و چه کار نکنیم. آموزش ها و کسب اطلاعات از نقاط حساس دشمن در سازمان نیروی هوایی در زمان صلح انجام می شود. نیروی هوایی همیشه این اطلاعات و این هدف ها را دارد. می داند که اگر به او دستور دهند، حتی اگر الان هم به نیروی هوایی برای انجام مأموریتی دستور دهند، در کمتراز دو ساعت این مأموریت را به نحو مطلوب انجام می دهد. این یکی از خصوصیات تاکتیکی نیروهای هوایی ارتش جمهوری اسلامی است.با آغاز جنگ تحمیلی اغلب کشورهای جهان همه نوع سلاح های پیشرفته هوایی و پدافند هوایی در اختیار صدام گذاشته بودند. بفرمایید که خلبان های شجاع و جان بر کف نیروی هوایی چگونه می توانستند بر این سلاح ها چیره شوند؟
برای پاسخ به این پرسش شما، ما به روشنی می توانیم دو ادعا داشته باشیم، و هیچ کسی نمی تواند آن دو ادعا را نفی کند. یکی اینکه ادعا کنیم که در طول جنگ تحمیلی ما فقط با عراق نجنگیدیم و با دنیا جنگیدیم. ادعای دیگر این است که واقعاً در این هشت سال دفاع مقدس مظلومانه جنگیدیم. اگر شما تاریخ معاصر را مطالعه کنید می بینید هرگاه در منطقه ای از جهان جنگی رخ می داد، بلوک شرق طرف یک کشور را می گرفت و بلوک غرب هم طرف یک کشور را می گرفت. تنها جنگی که در این منطقه اتفاق افتاد و بلوک های شرق و غرب در آن از یک طرف جنگ پشتیبانی کردند جنگ ایران و عراق بود. بلوک شرق اسلحه به عراق می داد و بلوک غرب هم اسلحه و اطلاعات می داد. ارتجاع عرب هم جنگ را از نظر مالی تأمین می کرد. این یک طرف قضیه و از طرف دیگر کشور ما و نظام جمهوری اسلامی ایران در این جنگ تنها مانده بود و فقط با توکل بر خداوند متعال و ایستادگی وصف ناپذیر مردم سلحشور، در برابر دنیا مقاوت می کرد. با این وصف می توانم همیشه سرم را بالا بگیرم و بگویم که در این جنگ هیچ کس به ما کمک نکرد. تنها با دنیا جنگیدیم. وگرنه عراق عددی نبود که بخواهد بیاید با ما بجنگد.نیروی هوایی ایران زمانی که با عراق وارد جنگ شد مدرنترین هواپیماهای عراق میگ 23 بود. ولی به مرور زمان که جنگ ادامه یافت، فرانسه هواپیماهای میراژ و سوپراتندار به نیروی هوایی عراق داد. بلوک شرق میگ 25 و میگ 29 و انواع سوخوی به عراق داد. به ما چه دادند؟ هیچ ندادند! به ما قطعه ای از هواپیما را هم نمی دادند. باید واقعیت ها را گفت. متخصص های ما مجبور بودند قطعات هواپیما را که به تعویض نیاز داشت، تعمیر می کردند. تعمیر قطعه کار درستی نبود برای هواپیما. چون هواپیما ماشین نیست که اگر خراب شود، بزنید کنار و آن را تعمیر کنید. قطعه هواپمیا باید سر زمان تعویض شود، ما می دانستیم که قطعات نداریم، لذا خطر را به جان می خریدیم... چرا؟ چون می گفتیم تا زمانی که هواپیما جان دارد... موتور دارد... ما پرواز می کنیم... مهم نیست هواپیمای عراقی در جلوی ما میراژ یا میگ 29 باشد. خب در دل آن هواپیماها می رفتیم.
از سوی دیگر پدافند عراق در اوایل جنگ زیاد قوی نبود. در طول جنگ، فرانسوی ها به او موشک رولاند دادند. آمریکایی ها موشک کروتال به او دادند. روس ها انواع موشک های سام در اختیار صدام قرار دادند. آواکس های آمریکایی مستقر در عربستان می آمدند به عراق اطلاعات می دادند. یعنی وقتی خلبانان ما از زمین بلند می شدند، از پایگاه های آمریکا در عربستان به عراقی ها اطلاع می دادند که مواظب باشید خلبانان ایرانی دارند می آیند. ما هنوز به هدف نرسیده بودیم که پدافند موشکی عراق فعال می شد و موشک ضد هوایی شلیک می کرد. ما همه این مسائل را می دانستیم.
من واقعاً می توانم در هر محکمه ای، در هر دادگاهی ادعا کنم که ابرقدرت ها به چه میزان سلاح پیشرفته در اختیار صدام قرار دادند. خدا می داند که ما در جنگ مظلومانه جنگیدیم. یک بخشی از دنیا یک طرف جنگ بود، و یک کشور به نام جمهوری اسلامی ایران، به خصوص نیروی هوایی یک طرف جنگ بود. چون دشمنان خیلی سعی کردند چیزی به دست نیروی هوایی نرسد، که واقعاً هم نرسید. در طول جنگ هیچ کسی به ما هواپیما نداد. کسی حتی یک موشک هم نداد. ولی آموزش خوب، ایمان و تعهد خوب و احساس خطر نکردن باعث شد که ما بتوانیم هشت سال در آسمان حضور داشته باشیم.
اگر خاطره ای از یک نمونه از مهمترین عملیات هوایی در دوران هشت سال دفاع مقدس دارید بفرمایید؟
من مفتخرم که از سال 1363 به بعد در طول جنگ تحمیلی در خدمت شهیدانی همچون شهید عباس بابایی، شهید اردستانی و سایر شهدا و عزیزانی که شهید زنده هستند و اکنون هم حضور دارند، مثل امر سرتیپ بقایی فرمانده پیشین نیروی هوایی و سرتیپ محمد طیبی و سایر بچه های خلبان بودم. زمانی که پرسنل پایگاه شکاری دزفول بودم، بیشترین بخش از وقت خود را در قرارگاه عملیات رزمی پایگاه امیدیه که مسئول آن شهید بابایی بود، گذراندم. خیلی از پروازها و عملیات ها، به خصوص از زمان عملیات والفجر هشت که شروع شد، قرارگاه رزم پایگاه امیدیه به فرماندهی شهید بابایی همیشه نقش اول را در آن ایفا می کرد. شهید بابایی نظریه جدیدی را در جنگ هوایی به وجود آورد. به وسیله آن توانست از بخشی از خلبان های برجسته و ورزیده نیروی هوایی یک تیم «نیروی واکنش سریع» و با انگیزه و با تجربه به وجود بیاورد.در عملیات والفجر هشت (منطقه شبه جزیره فاو) مسئله دفاع بود. منطقه عملیاتی خیلی باریکی بود. از نظر عرضی رژیم عراق تمام پدافندش را در آنجا مستقر کرده بود. یک هواپیما که به مأموریت می رفت و می آمد، اگر گلوله ای به آن اصابت نمی کرد واقعاً معجزه بود. شرایط بسیار سختی بود. چند فروند از هواپیماهای ما را هم زده بودند. و تعدادی از خلبان های ما هم شهید شده بودند. طوری شده بود که می گفتم از هر مسیری که برویم ما را می زنند. در سایه این وضعیت نیروهای سطحی به پشتیبانی هوایی نیاز داشتند تا موقعیت خود را در زمین تثبیت کنند. چون نیروهای سطحی همواره در حال پیشروی بودند و عراقی ها هم به طور مرتب بمب و خمپاره بر سر آن ها می ریختند. در این فکر بودیم که هنگام پرواز و اجرای عملیات از شر پدافند ارتش عراق در امان باشیم. می گفتیم که چه کار کنیم که زیاد تلفات ندهیم.
به یاد دارم که شهید بابایی، شبی خلبان ها را جمع کرد تا میان آن ها سخنرانی کرده و یک خط مشی مشخصی را تعیین نماید. شهید اردستانی هم که همیشه در رأس عملیات بود در آن جلسه شرکت داشت. قرار بر این شد که فردا هر طوری شده مأموریت ها را ادامه دهیم. البته تصمیم گرفته شد که مسیر پرواز هواپیماها تغییر کنند و از سمت دیگری مأموریت ها را ادامه دهند. بعد از آن جلسه شبانه همراه یکی از دوستان خلبانم به نام بزرگی که در همان علیات شهید شد و با من هم اتاقی بود به استراحتگاه برگشتیم و تا سپیده دم صبح، تا وقت نماز تا ساعت ها با یکدیگر درباره امکان پرواز و حرکت از مسیر اسکله البکر و العمیه بر فراز آب های خلیج فارس که در جلسه مزبور مطرح شد، بحث می کردیم که بهتر است این مسیر را انتخاب کنیم یا آن مسیر را که شهید بابایی و شهید اردستانی توصیه کرده اند انتخاب کنیم. در این بحث دو نفره به این نتیجه رسیدیم که پرواز از آسمان خلیج فارس خطرناک تر است. ما از طرف خشکی که می رویم و می زنیم باید از همین مسیر برگردیم.
به هر حال در ادامه مأموریت در چارچوب عملیات والفجر هشت من با شهید بیک محمدی در یک دسته پرواز بودیم و شهید بزرگی با یکی دیگر از دوستان خلبان در دسته پرواز دیگری حضور داشت. من تا آخرین لحظه که می خواستم به پای هواپیماها بروم هنوز دو دل بودم که خط فکری شهید بابایی و شهید اردستانی را انجام دهم، یا خط فکری شهید بزرگی و دیگران را؟ در یک لحظه با خودم گفتم بالاخره بابایی و اردستانی این دو خلبان فداکار از دیگران باتجربه تر هستند، پس من همان توصیه را که آن ها گفته اند انجام می دهم.
به هر حال پرواز ها را شروع کردیم. شهید بزرگی و یکی دیگر از خلبان ها در دسته پروازی اول بودند، و من و خلبان شهید بیک محمدی در دسته دوم بودیم و فاصله پرواز میان دو دسته فقط دو دقیقه بود. و بعد از اینکه شهید بزرگی رفت و هدف را بمباران کرد، در مسیر برگشت همان خط فکری خود را که گمان می کرد بهتر است انتخاب کرد. ولی من از همان مسیری که آقایان بابایی و اردستانی توصیه کرده بودند برگشتم. فراموش نمی کنم که شهید بیک محمدی هنگام مأموریت به من گفت جواد نکند از مسیر دیگری برگردید؟ همین مسیر را که می گویم با هم برمی گردیم. باور کنید دقیقاً یک دقیقه و بیست ثانیه نگذشته بود که شنیدم شهید بزرگی به من گفت جواد مرا زدند. هواپیمای او روی آب های خلیج فارس مورد اصابت قرار گرفت.
اظهارات شما این پرسش را تداعی می کند که شهید حسین لشکری هم قبل از آخرین پرواز یک نوع اختلاف نظر درباره ارتفاع و سرعت پرواز با لیدر خود داشته است. این اختلاف نظر تا چه اندازه بر سرگذشت آن پرواز تأثیر داشته است؟
من در آن روز در پایگاه دزفول نبودم. در پایگاه تبریز خدمت می کردم و از چنین ماجرایی اطلاع ندارم. ولی بدانید که معمولاً در پروازهای هواپیماهای شکاری ممکن است قبل از پرواز بحث هایی بشود. ولی وقتی به خلبان دستور داده می شود که از فلان مسیر حرکت کند و از فلان مسیر برگردد مهم این است که این دستور اجرا شود و چندگانگی به وجود نیاید.در همان لحظه که هواپیمای شهید بزرگی روی آب های خلیج فارس مورد اصابت قرار گرفت، عملیات جستجو برای یافتن پیکر او انجام گرفت؟
متأسفانه زمانی که شهید بزرگی را عراقی ها زدند، مصادف شد با سقوط هواپیمای مسافربری حامل شهید محلاتی و شهید خزایی و اغلب تیم های جستجو و نجات به آنجا رفته بودند. از طرف دیگر ما متوجه نشدیم که هواپیمای شهید بزرگی در کدام منطقه از آب های خلیج فارس مورد اصابت قرار گرفت. عملیات نجات انجام شد ولی گسترده نبود. اگر هم می شد فایده ای نداشت. چون منطقه جنگی بود و جستجو در آب خیلی مشکل است. بعد از گذشت 29 روز و دقیقاً شب عید نوروز بود که پیکر شهید بزرگی از آب گرفته شد. امواج دریا پیکر او را به ساحل بندر دیلم در منطقه خور موسی آورده بود. سرتیپ محمد طیبی به من گفت پیکر دوستمان بزرگی به دست آمده و شما بروید و شناسایی کنید ببینید آیا پیکر اوست یا نه؟ وقتی به آنجا رسیدم، جنازه را تشخیص دادم. شهید بزرگی چون لباس پرواز بر تن داشت بدن او سالم مانده بود ولی ماهی های کوچک پوست صورت او را کاملاً خورده بودند. فقط اسکلت سر باقی مانده بود. ماهی ها همچنین گوشت یک دست او را هم که از دستکش پرواز بیرون آمده بود خورده بودند و بقیه بدن او سالم بود. جلیقه نجات هم دست نخورده در بدن او وجود داشت. به هر حال شاید بر اثر گرسنگی و تشنگی جان باخته بود.به هر حال سرگذشت نقش نیروی هوایی در عملیات والفجر هشت چه بود؟ آیا به اهداف تان در آن عملیات رسیدید؟
همه عملیات های هوایی در سایه فرماندهی مستقیم شهید عباس بابایی و در چارچوب قرارگاه رزم پایگاه امیدیه با موفقیت انجام شد. خداوند متعال را سپاسگذارم که نیروی هوای مأموریت های خیلی زیادی چه در بعد از حمله و چه در بعد پدافندی انجام داد. در عملیات والفجر هشت حدود 39 فروند از انواع هواپیماهای جنگی عراق سرنگون شدند. بعد از آن بلافاصله سلسله عملیات های دیگری همچون کربلای پنج شروع شد. نیروی هوایی پس از پذیرش قطعنامه هم عملیات های متعددی در خاک عراق انجام داد.با شهید بابایی هم عملیات مشترک داشتید؟
شاید از 1363 تا انتهای جنگ به طور مستقیم در خیلی از عملیات ها که شهید بابایی مسئولیت فرماندهی داشت، به همراه تعداد زیادی از عزیزان که همیشه به عنوان فرمانده مسئولیت داشتند، هم پرواز بودم. شهید بابایی فرمانده ما بود و علمیات ها را هدایت می کرد. ولی من بیشتر با شهید اردستانی پرواز می کردم.منبع: نشریه شاهد یاران شماره 85
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}